داستان حجاب در ايران 1

داستان کشف حجاب و مبارزه با بي حجابي داستان عجيبي در اين مملکت است.

 داستان دهه شصتي  زير را يکي از دوستان تعريف ميکرد :

اقدس خانم زن ميانسال  چادري ؛ داشته از خيابان رد ميشده  که مردي به او نزديک ميشود و ميگويد حاج آقا تو ماشين با شما کاردارند . اقدس خانم تصور ميکند که منظوراز حاج آقا همان  شوهر خواهرش حاج حيدر است با تعجب ميگويد «حاج آقا با من چکار دارد؟» مرد ميگويد سوار شويد خودشان ميگويند.

اقدس خانم سمت ماشين مي رود و داخل ماشين  تا چشمش به حاکم شرع حاج آقا ناصري مي افتد (حاکم شرع ؛ عصرها بعنوان اضافه کاري في سبيل ا… (يعني رايگان ) شخصا در خيابانها گشت ميزد و حکم صادر ميکرد) بي اختيار و با تعجب ميگويد «اي بابا منو دستگير کردين؟!»  بناچار و با دستور ايشان  سوار ميشود در همان لحظه داماد اقدس خانم داشته از آنجا رد ميشده فرياد ميزند » آقا ناصر برو به پسرهام بگو منو گرفتن .  و سوار ماشين ميشود.

علت دستگيري اقدس خانم نازک بودن جورابش بوده است.بالاخره او را دامادها و دخترها و پسرهايش آزاد ميکنند

از آن به بعد اقدس خانم وسط تابستان هم دوجفت جوراب ميپوشيد و شلوارش را داخل جورابش ميگذاشت

 داستان دوم داستان دهه 80 است

آذرخانم با مانتو روسري و مختصري آرايش داشته از خيابان رد ميشده که گشت ارشاد او را فراخوان ميکند تا تذکرات لازم را بدهند. در اين لحظه دختر دبيرستاني آذرخانم که هميشه  چادرمشکي و مقنعه بسر داشت سر مي رسد  و به آنان ميگويد چي شده ؟ ماموران گشت به تصور اينکه خانم محجبه براي کمک به آنان آمده با احترام ميگويند خانم شما بفرمائيد مسئله اي نيست . دختر ميگويد ايشان مادر من هستند. مامورين با تعجب نگاهي ميکنند و مادر را به دختر مي بخشند

 

بیان دیدگاه